به گزارش شهرآرانیوز، چه بسا این حرف درست باشد که هر تکنیکی در اینجا آموزش داده میشود برعکسْ هم کار میکند. دلیل چنین چیزی، نه سستی و بی اساس بودن تکنیک ها، که ماهیت واقعی زندگی است، همان چیزی که آن قدر انعطاف پذیر و سیال و بی ثبات و متغیر است که اصلا به ما اجازه نمیدهد دستش را بخوانیم یا قانونی برای مواجهه با آن تعیین کنیم. به قول میلان کوندرا، مشکل ما آدمها این است که در برابر پدیدهای به نام «زندگی» -که مدام در تغییر است- میخواهیم با قانونی ثابت عمل کنیم (نقل به مضمون). بله؛ وضعیت تکنیکها و محتوای آموزشی این ستون هم تابع همین روال است.
اما در اینجا قرار است از معضلی صحبت کنیم که اکثر مبتدیها با آن درگیرند: توصیف نکردن ظاهر شخصیت ها. به دلایلی نامعلوم، مبتدیها به فضاهایی علاقه پیدا میکنند که بی زمان و بی مکان باشد. به همین ترتیب، درباره شخصیتها هم رویکردی مشابه پیش میگیرند و تا جای ممکن ظاهر آنها را توصیف نمیکنند، مگر اینکه مجبور شوند؛ انگار گرایشی تغزلی به این مقوله دارند و ترجیح میدهند شخصیتها انتزاعی و غیرمادی جلوه کنند.
اما -به طرز اعجاب انگیزی- اکثر شخصیتهای ماندگار دنیای ادبیات توصیف ظاهری دقیق و درستی دارند: همه ما میتوانیم حتی توی نقاشیها هم دن کیشوت را بشناسیم، کوازیمودو را تمام کسانی که «گوژپشت نتردام» را خوانده باشند مثل یک آدم از نزدیک دیدهاند؛ میشود این سیاهه اسمها را همین طور تا تعداد قابل توجهی ادامه داد.
انگار وقتی شخصیتها را توصیف میکنیم، به آنها وجودی واقعی میبخشیم. شاید، در این جملهای که آمد، کلمه «واقعی» تا اندازهای غلط انداز باشد، ازاین نظر که گویی چنین رویکردی بیشتر به درد داستانهای رئالیستی (واقع گرا) میخورد و ما بیخودی داریم آن را به تمام جغرافیای ادبیات تعمیم میدهیم. اما- برعکس- «دراکولا» مثالی شاخص از چنین شخصیتهایی است.
«کنت دراکولا» از مطرحترین شخصیتهای فانتزی و خیالی است، اما برام استوکرِ حیله گر و باهوش چنان با دقت او را توصیف میکند که همه باورش میکنیم و حتی از او میترسیم. «گرگور سامسا» در «مسخ» هم نمونهای تمام عیار از موجودی غیرواقعی، اما کاملا ملموس و توصیف شده با جزئیاتی دقیق و ذره بینی است. تصویر این شخصیتها تا آخر عمر در ذهن آدم میماند و فراموش نمیشود؛ و شاید به همین دلیل است که مخاطبان شیفته آنها میشوند.
یک مبتدی ممکن است به راحتی درباره یک شخصیت بنویسد که «پسرکی منزوی و غیراجتماعی بود. رفتارش مؤدبانه بود، اما فقط میتوانست در حد یکی-دو جمله با آدم حرف بزند». اما میشود چنین توصیفی را جسمانیتر و ملموستر کرد و -مثلا- نوشت: «خسرو، در شانزده سالگی، چنان لاغر و تکیده بود که در مهمانیها آدمها میترسیدند به او نزدیک شوند.
خود او هم، با آن پوست رنگ پریده، به مردهای میماند که فقط یکی-دو جمله را حفظ شده تا ادای زندهها را دربیاورد.» چنین شخصیتی را راحتتر و بهتر میتوان در موقعیتهای داستانی قرار داد تا آن نسخه ابتدایی نامرئی را که بی وزن و بی رنگ است. اینجا، چند نکته را نیاز است که بدانید؛ مجموعهای از ملاحظات و بایدها و نبایدها را باید در نظر داشته باشید تا بتوانید در زمینه خلق شخصیتهای گیرا و ماندگار بهتر و حرفهایتر عمل کنید.
با احترام عمیق به برام استوکر و دراکولای بی نظیرش.